داستان دو خواهر دو قلو که از نظر ظاهر شباهت زیادی به هم دارن اما از باطن هر دگی خودشو به سبکی میگذرونه ، دوئن بازیگر و مدل معروفیه که دمدمی مزاج و سنگدله که به احساسات کسی اهمیت نمیده ، پیت خواهر دوقلو دوئن که بعد از مرگ پدر و مادرشون دختری ساده و سربه زیر و مهربونی شده و از خواهرش دوئن مراقبت میکنه ، واریت که پسر با شخصیتیه به صورت اتفاقی با پیت آشنا میشه و متوجه میشه که پیت خواهر دوقلویی داره که هرچقدر به هم شبیه باشن ، اونا خیلی متفاوتن با این حال یه روز میفهمه که دوئن با عموش رابطه داره ، دوئن که از عموی پیر واریت خسته شده بود تصمیم میگیره به هر نحوی شده واریت رو به طرف خودش جذب کنه اما وقتی به مقاومت واریت مواجه میشه حرص اون دوبرابر میشه.
داوان دختری ثروتمند و فاسده، بهترین تفریحش اغوا کردن مرداییه که نامزد دارن، همه ازش متنفرن و دوست دارن بمیره، پدرش قبل مرگ تصمیم میگیره داوان رو آدم کنه. اون وصیت میکنه که داون باید با پسر دوستش، کان ازدواج کنه وگرنه از ارث محروم میشه، داوان و کان با هم نامزد میشن ولی این دختر خراب تر از این حرفاس. پدر داوان میمیره و از این جریان دو سال میگذره و داوان متعهد نیست. همه چی عین سابق پیش میره تا اینکه داوان تصادف میکنه و حافظه شو از دست میده،حالا داوان شخصیت دیگه ای داره،اون مهربون،خون گرم و باحیاس ولی دیگران باورش ندارن، کان هم مثل بقیه. کان حالا سر دوراهیه. از یه طرف از این دختر متنفره و طرفی قولی که به دوست پدرش داده رو باید عملی کنه.
پراوموک برای بدست آوردن پول و پرداخت بدهیش تو کلوب شبونه کار میکنه اون با چالنتورن کنار نمیاد چون چالنتورن در مورد پراموک فکر بد کرده یه روز ، پدر و مادرش از پراموک می خوان که با چالنتورن ازدواج کنه و پراموکم قبول میکنه اما اون برای اینکه این ازدواج واقعی نشه وانمود می کنه که همجنسگراس چالنتورن هم باور نمیکنه اما بالاخره ازدواج سر میگیره و اینا کم کم عاشق هم میشن اما عشق موانعی هم داره تریناتوچ زن سابق چالنتورن هم میخواد چالنتورن رو پس بگیره هم می خواد انتقام بگیره اما
قصه از جایی شروع میشه که بوو متوجه خیانت دوست پسرش با دختری به اسم ویتینی میشه و تصمیم میگیره اونو ترک کنه ؛ ویتینی یه دختر بیمار روانی که توسط برادر بیمار تر از خودش به اسم تون محافظت و مراقبت میشه ، تون برای اینکه فکر میکنه بوو مانع خوشبختی خواهرشه تصمیم میگیره با نقشه وارد زندگی اون بشه و بتونه به یه طریقی زندگی اونو منحرف کنه ، بوو که با قلبی شکسته برمیگرده تایلند یه شب میره کلوب شبانه که از قضا اونجا درگیر یه باند مواد فروش میشه که توسط تون نجات پیدا میکنه اما تون با دروغی که به پدر بوو میگه ، پدرش اونو مجبور میکنه که با تون ازدواج کنه و
خانواده تاوان به قتل میرسن و تاوان از خانواده ای که اونو به فرزندی قبول کردن دوتا خواهر داره به نام های فاک فا و ناپ دائو که با هم بزرگ شدن و قول دادن که همیشه با هم باشن. پینک دختر یک خانواده خیلی ثروتمند که توی کار جواهرات هستن پدرش و عموش اونو خیلی دوست دارن و برای اون همه کار میکنن که اون همیشه در خوشی و آسایش باشه، اما وقتی میرسه که پینک حامله میشه ولی نمیخواد به کسی بگه از کی حامله اس برای همین کاری میکنه که همه فکر کنن اون با تاوان رابطه داشته و بچه مال تاوان برای همین پدرش و عموی اون از تاوان میخوان که هرچه زود تر با پینک ازدواج کنه ولی تاوان این مسئله رو قبول نداره و مطمئنه که بچه از اون نیست اما کسی حرفشو باور نمیکنه اینجاس که تاوان از فاک فا کمک میخواد. روز مراسم عروسی فاک فا حاضر میشه و طوری رفتار میکنه که اون زنه تاوان ( هیچکس خبر نداره تاوان و فاک فا خواهر و برادرن ) و ازش حامله است نئونگ ( عموی پینک) از لحظه ایی که فاک فارو دید ازش خوشش میاد برای همین برای این که زندگی برادر زاده اش خراب نشه کاری میکنه که همه فکرکنن فاک فا زن اونه و فاک فارو مجبور میکنه باهاش ازدواج کنه. وقتی فاک فا وارد خونه نئونگ میشه کم کم به راز های قتل خانواده تاوان پی میبره.
نامرین یه دختر آروم و باهوشه که در آستانه ازدواج با نامزدش پاپتورنه. اما دست تقدیر چیز دیگه ای رو رقم زده. طی اتفاقی نامرین توی تصادف جاده ای کشته میشه. یئو یه افسر پلیسه که بعد از شنیدن تماس پلیس به محل حادثه میره. یئو گردنبندی رو اونجا پیدا میکنه که متعلق به نامرین هست. با برداشتن اون گردنبند یئو تبدیل به تنها کسی میشه که روح نامرین رو میبینه. بدون اینکه خبر داشته باشه نامرین مرده
ریسا بعد از درد و رنجی که خودش و مادرش متحمل شدن تصمیم میگیره که به تایلند بره و از تمام کسایی که باعث رنجشون شدن انتقام بگیره ولی کسی نمیدونه که ریسا بعد از ازدواج مادرش با یه پادشاه , تبدیل به پرنسس شده. تیپوب کسی هست که قبل از سفر ریسا به تایلند اونو تو کشورش دیده و توسط بادیگارد های سلطنتی دستگیر شده ولی بعد از اینکه که به تایلند بر میگرده ریسا به عنوان منشی براش کار میکنه و طوری رفتار میکنه که اصلا اونو نمیشناسه و این باعث ناراحتی تیپوب میشه. به مرور زمان تیپوب عاشق میشه و به ریسا کمک میکنه. به نظرتون ریسا میتونه عشق تیپوب رو ببینه و دست از انتقامش برداره ؟
درباره این سایت